ساقی نبیلو – مدیرمسئول معدنمدیا؛
وقتی پای صحبت فعالان بخش خصوصی مینشینی، عمده انتقاداتشان به «بیرون از گود نشستن سیاستگذار و صدور بخشنامههای متعدد» بدون درنظر گرفتن واقعیت موجود است؛ گویی که افرادی در دنیای متفاوتی شرایط حاضر را نمیبینند و اصلا از اوضاع فعلی اقتصاد و صنعت خبر ندارند. بارها این حرف را از فعالان اقتصادی شنیدهایم که تحریمهای داخلی بیشتر از تحریمهای بینالمللی کمر اقتصاد و صنعت را شکسته است.
روزی که تصمیم به آمادهکردن این ویژهنامه گرفتم، نظر اطرافیان این بود که هزاران بار گفتهایم و خودشان هم میدانند مشکل از کجاست؛ هزاربار دیگر هم بگوییم همین آش و همین کاسه است. واقعیت این است که شاید هفتهای نگذرد که چندین مصاحبه و تحلیل دربارهی صدور بخشنامههای خلقالساعه و سیاستگذاریهای اشتباه نخوانیم؛ قیمتگذاری دستوری، تخصیص ارز، عوارض صادراتی، تعرفه واردات، حقوق دولتی، عرضه در بورس کالا و موارد متعدد دیگر.
بعضی از مدیران و فعالان اقتصادی و صنعتی دیگر تا حدی به وضع موجود تن دادهاند، فقط خواهش و اصرارشان این است که حداقل اینقدر سریع صدور و لغو نکنید! بگذارید ما برنامهریزی کنیم، حتی با همین سیاستگذاری اشتباه!
طی چند هفته اخیر پای صحبت بعضی مدیران و همچنین مشاورین حقوقی شرکتها نشستم. نه یکی دو نفر، همهشان وقتی از تجربههایشان میگویند، ابتدای صحبتشان تاکید میکنند که اینهایی که تعریف میکنم واقعیت است، جوک نیست! وقتی یادشان میافتد چقدر در طبقات ساختمان وزارت صمت برای یک امضا و تایید چرخیدهاند و بالا و پایین رفتهاند، انگار دست روی نقطه دردشان گذاشتهای؛ روتین روزمرهشان را کلافهکننده و گاهی دیوانهکننده توصیف میکنند.
برای نوشتن همین مقدمه، ابتدا باید جستوجو میکردم که آیا بخشنامههایی که یکی دوماه اخیر صادرشدهاند، هنوز پابرجا هستند یا لغو شدهاند؟ و حتی نگران این هستم که پس از چاپ و توزیع این ویژهنامه، بخشی از آنها تغییر کرده باشند! البته اگر قرار است به نفع صنعت باشد، با دل و جان میپذیرم و این گفتوگوها میماند به عنوان برگی از تاریخ صنعت این کشور! باشد که آیندگان به وقت تصمیمگیری و سیاستگذاری درس بگیرند!
یکی از مسائلی که باعث اعتراض تولیدکنندههای داخلی که صادرکننده نیز هستند، شده بود، موضوع «بازگشت ارز حاصل از صادرات» بود که اخیراً بر اساس مصوبهای قرار شد که صادرکنندگان بتوانند ارزشان را به صورت توافقی به شرکتهای همگروه بفروشند یا اینکه برای نیاز وارداتی خودشان استفاده کنند. پس از بررسی متوجه شدیم که هرچند چنین بخشنامهای تصویبشده اما بنگاههای اقتصادی تا آخرین نفس باید در پیچ و خم بروکراسیهای کلافهکننده بدوند و مشخص هم نیست که آخرش به سلامت به مقصد میرسند یا بین راه از نفس میافتند!
از طرف دیگر برخی شرکتهایی که صادرات ندارند اما نیاز به ارز برای واردات تجهیزات مورد نیازشان دارند نیز جور دیگری درگیر این مسئله هستند. ما تحریمیم. با پناه بر خدا و توکل به او صادر میکنیم، ماشینآلات میخریم و ارز میدهیم و ارز میگیریم؛ خیلی وقتها هم مطمئن نیستیم که خدا ما را دوست دارد و ارز یا ماشینآلات و کالاها به دستمان میرسد یا خیر؟
وقتی به بانک مرکزی درخواست تخصیص ارز میدهی، میگوید «ارز هست ولی کم است!» مجبوریم جیرهبندی کنیم، شاید یک ماه دیگر به شما برسد، شاید سه ماه، معلوم نیست، در صف بایستید تا ببینیم کی نوبتتان میشود! شاید اصلاً به شما نرسد! راستی! شما که اصلاً صادرکننده نیستید، باید صادرکنید و ارزتان را محترمانه تحویل بانک مرکزی بدهید، بعد ته صف بایستید تا نوبتتان شود. وقتی هم که میگویی من تازه یک پروژهی کاغذی روی زمین خاکیام! ارز میخواهم که تجهیزاتی بیاید و روی من سوار شود، میگویند که نه! نمیشود! برو هر وقت صادرکردی و ارز گرفتی، برگرد تا اسمت را وارد لیست کنیم! به همین سادگیها که نیست! بهقولِ یک بندهخدایی که کلیپش مدتی سوژه همه ما شده بود، دیر اومدی نخواه زود برو!
همین میشود که پروژهای که قرار است 3 ساله به بهرهبرداری برسد، فقط باید 4 سال بدود تا تجهیزات و ماشینآلاتش را از گمرک ترخیص کند و اولین کلنگش را به زمین بزند!
البته موضوع به همین سادگیها که میگویم نیست؛ صدها مسیر رفت و برگشتی دارد. آنهایی که نیتشان واقعا کار و پیشرفت پروژه است، دیگر اعصابی برایشان باقی نمیماند. خسته میشوند، بیانگیزه میشوند و بعضیها کنار میکشند.
زغالیها میگویند قیمتگذاری دستوری صنعت ما را از نفس انداخته است؛ تولید میکنیم، با قیمت ارزان میخرند؛ از طرف دیگر با 3 برابر قیمت، زغال را وارد میکنند. پس از حادثه دلخراش معدن معدنجوی طبس، میگفتند با این وضعیت سودآوری زغالسنگ، کارفرما انگیزهای برای هزینهکردن ندارد، وقتی سود کم است، معادن زغالسنگ ما ایمن نمیشوند. ایمنی هزینه میخواهد. همه چیز آنقدر درهمتنیده و پیچیده است که نمیدانی باید یقه چه کسی را گرفت! جانهای پرپرشده و خانوادههای داغدار و کشوری غمزده و صنعتی از نفسافتاده! و عدهای دلال سودجو که بهای جان مردم را به چرتکه میاندازند.
اواخر بهار و اوایل تابستان که کمکم چراغ کارخانهها داشت یکییکی خاموش میشد، خبر آمد که دلالهای واردات ورق در صف تخصیص ارز هستند! فولادسازها نمیدانستند به کدام دردشان برسند؛ کورهها را روشن نگهدارند که تولید نخوابد یا جانِ از رمقافتادهشان را در دست بگیرند و از وزارتخانهای به بانکی و از سازمانی به رسانهای پناه ببرند که جلوی واردات ورق را بگیرید! ما خودمان تولید میکنیم، مازاد تولید هم داریم و باید صادر کنیم، ارزمان را میگیرید که به واردکنندهها بدهید؟ این دیگر چهجور حمایت از تولید داخل است؟
نرخ ارز نیما که خودش داستانی دیگر است! با ارز آزاد تجهیزات، ماشینآلات و مواد اولیه بخری و اگر زمین و زمان دست به دست هم دادند و بخت با تو یار بود و بالاخره سفارشت به دستت رسید، تولید کنی و بعد صادر! سپس ارز حاصل از صادراتت را با نرخ نیما تحویل بدهی و بروی تهِ صف که ارز بگیری و با نرخ آزاد خرید کنی! نمیدانم از روزی که من این متن را مینویسم (24 آبان 1403) تا روزی که اولین بنگاه صادرکنندهای موفق شود هفتخوان اخذ تایید وزارت صمت و بانک مرکزی را طی کند و ارزَش را بهطور قانونی و بدون توسریخوردن، خودش استفاده کند، چندماه گذشته است! شاید هم تا چندماه دیگر نظرشان عوض شد و مجدداً توافقیبودن و اولویت نیاز وارداتی صادرکنندهها به هوا رفت.
سیاستگذار دوست دارد که مثل بعضی پدرهای خانواده، بالا سر همه بچههایش بایستد و نظارت کند؛ منتها آنقدر تعداد بچههایش زیاد است و نیازهایشان متفاوت، گوشیاش را که چک کنی چندهزار پیام نخوانده از بچههایش گوشه سمت چپش خودنمایی میکند؛ یکی اجازه گرفته پروژه راهاندازی کند، یکی دیگر میخواهد ماشینآلات وارد کند، دیگری میخواهد محصولش را صادر کند، یکی پول میخواهد، یکی امضا؛ یکی پیامداده پولی که گفتی برایم واریز کنند، هنوز به دستم نرسیده؛ آن یکی میگوید میخواهم چیزی به خانه بیاورم، دیگری میگوید میخواهم چیزی بیرون ببرم. پدر گوشی را توی دستش گرفته و صدای دیلینگ دیلینگ نوتیفیکیشنها را میوت میکند؛ وقتی میبیند حتی نمیتواند پیام همه بچههایش را باز کند تا بخواند که اصلا چه نوشتهاند و چه میخواهند، گوشی را به گوشهای پرت میکند و سرش را روی بالش میگذارد و میخوابد.
پدرِ عزیز! وقتش رسیده باورکنی بچههایت بزرگشدهاند؛ میتوانند باهم تعامل کنند و برای خودشان تصمیم بگیرند. بگذار تنهایی از خانه بیرون بروند، بگذار برای خودشان خرید کنند، بگذار به همدیگر چیزی بفروشند و از هم چیزی بخرند. باور کن که بچههایت عرضهاش را دارند. پایت را از روی گلوی نحیف اقتصاد بردار و بگذار نفس بکشد.