📝 نظامالدین عربزاده جمالی
Sc55 Pd46 Mn25 Bh107 Ti22 U92
سعی نکن بخونی، موفق نمیشی؛
همونطور که من موفق به حفظ کردنشون نشدم. اینا رمزنگارههای دوران جنگ سرد نیست؛ این فقط شش عنصر از عناصر ۱۱۸گانه جدول مندلیف.
نمیدونم چرا باید حفظشون میکردیم یا قرار بود به چه دردمون بخوره. یه مشت حرف و عدد، بیهیچ جذابیت و انگیزهای. در تمام این چند دهه همشون برام یکسان و کسالتبار بودن تا اینکه در یک ظهر چهارشنبه، یکیشون برام متفاوت شد.
با گروهی خبرنگار راهی شهر قم شدیم.
تا پیش از اون، قم برای من معنی سوهان داشت و دریاچه نمک، و مسیری ناگزیر برای سفرهای جذاب جنوب. اون روز اما قصه متفاوت بود. مقصد قم بود؛ نه خود شهر قم، معدن ونارچ در ۴۰ کیلومتری شهر قم. معدن زیرزمینی منگنز.
من که نه آشنایی زیادی با حوزه معدن دارم و نه چیزی از کاربرد منگنز میدونستم، با دقت به توضیحات مدیران مجموعه گوش میکردم و خیلی زود جذب موضوع شدم.
اینکه این فلز سنگین و سیاه تا چه اندازه در صنعت فولاد نقش حیاتی داره و اینکه چقدر در دنیای فردا و برای باتریهای لیتیومی جنبهٔ استراتژیک داره. حتی رد سولفات منگنز رو میشه در کودهای کشاورزی هم دید.
خدایا شکرت، هرچی لازمه داریم. اگه بحث صنعته، هم تکنولوژیش رو داریم و هم نیروی کار؛ هم معدنش رو داریم و هم انواع خوراک معدنی، اون هم با چه ذخایر خوبی.
درسته که در مقیاس جهانی و در مقایسه با آفریقا و اوکراین ذخایر منگنز ما چندان بزرگ نیست. اما فارغ از اندک ذخایر معادن سبزوار و کرمانشاه و… خود معدن ونارچ بهعنوان بزرگترین ذخیره معدنی منگنز در خاورمیانه، با ذخیرهٔ قطعی ۱۲ میلیون تنی خودش میتونه تا ۳۰ سال صنعت فولاد و سایر نیازهای ما رو برآورده کنه.
خب، پس چرا واردات؟!
باز هم همون قصه قدیمی: ورشکستگی انرژی، ماشینآلات فرسوده، قوانین دستوپاگیر، عدم اولویتبندی مسئولین بالادستی و… بسه یا بازم بگم؟!
آها، از اتاق فرمان اشاره میکنن بسه.
خب دیگه، با اتمام توضیح و تذکرات مسئول HSE، باید کمکم لباس بپوشیم و سفر به اعماق زمین رو شروع کنیم (جای ژول ورن خالی).
گفتن تا تراز ۳۴۰ دارن بهرهبرداری میکنن، ولی بازدید ما به تراز ۲۹۰ محدود میشه؛ هرچند تا عمق ۶۵۰ متری، ذخایر منگنز تأیید و ثبت شده.
تا پیش از این، دو معدن زیرزمینی رفته بودم: فیروزه در نیشابور و الماس در آفریقای جنوبی. ولی این سفر از همون اولش برام یه هیجان خاص داشت.
اولش با یه آسانسور رفتیم تا عمق ۲۴۰ متری و در تراز افق کمی پیاده رفتیم. راه رفتن ساده توی معدن خودش یه جور چالشه:
باید حواست باشه که از وسط ریلها نری…
باید حواست به میلههایی که از سقف و دیوار آویزونه باشه…
باید حواست به دِویلها (چاهها) که برای تخلیه منگنز و نخاله حفر شده، باشه…
باید حواست باشه مسیر رو اشتباه نری…
خلاصه که باید در چهار جهت هشت تا چشم داشته باشی…
و چندین باید و نباید ریز و درشت دیگه که به لطف مدیریت و هدایت خوب بچههای HSE، همه رو به سلامت گذروندیم.
و ما فقط بازدید میکردیم؛ دیگه حالا ببینید شرایط کارِ هرروزه و مشکلات کار چی میشه.
هرچه بیشتر از سطح زمین فاصله میگرفتم، کمتر روم میشد گله کنم.
بعدش رسیدیم به یک سری پله کمعرض که با شیب تند به سطوح پایینتر میرفت.
پلههایی که نه سرِ یاری داشت و نه تمومی. و انصافاً با نور مستقیمی که از چراغ روی کلاهمون خارج میشد، بهسختی میشد لبه پلهها و ارتفاعشون رو تخمین زد.
با اون کفشهای گشاد و سنگین و اون کلاه چراغدار، هرچه از شیب تند پلهها پایینتر میرفتم و بیشتر به عمق تاریک و نمور تونلهای تودرتوی معدن بلعیده میشدم، به این فکر میکردم که روزانه هزاران معدنچی شریف چنین مسیرهایی رو طی میکنن تا به معنای واقعی کلمه، نون از دل سنگ بیرون بکشن.
نمیدونم چند درصد از ما، با چه دستمزدی حاضر به انتخاب چنین شغلی هستیم؟ ولی حالا که دست روزگار چنین راه معاشی رو برای برخی عزیزانمون مقدر کرده، لااقل زبان حالشون باشیم و مرهم زخمهاشون. زبان حال صاحبین سختترین شغل دنیا که هم مظلوماند و هم صبور.
و امان از اشارات مکرر اتاق فرمان…
بگذریم.
در نهایت به نقطه پایان سفر خودمون رسیدیم؛ به تراز ۲۹۰ متری عمق معدن.
جویهای زیرزمینی، پمپهای تخلیه آب، توضیحات تیم سرپرستی گروه، و جمع دوستانه همراهان خبرنگار فضایی مفرح ایجاد کرده بود که برای تکتک ما خوشایند بود. ولی شاید از ذهن هیچکدوم خطور نمیکرد که بخواییم چنین مکانی رو برای کار هرروزمون انتخاب کنیم.
در راه بازگشت، خیلی چیزها توی ذهنم مرور میشد؛ قم، معدن، صنعت، ورشکستگی انرژی، قوانین، مدیریت و…
و در این بین، منگنز دیگه برام چند حرف و یک عدد نبود. یهجورایی برام خاص شده بود؛ خاص و دوستداشتنی.
منگنز، وِنارچ، و نوع جدیدی از آموختن.